هر آنچه که به همراه نفس و ذات خود شناخته شود، مصنوع و ساخته شده است، و هر آنچه در چیز دیگرى غیر از خود، قائم و پا برجا باشد، معلول است و نیاز به علّت دارد، به وسیله مخلوقات و ساختههاى خدا، مىتوان بر وجود او استدلال کرد و توسّط عقل است که معرفت و شناخت او پا مىگیرد، و به وسیله فطرت، حجّت بر مردم تمام مىشود، آفرینش مخلوقات توسّط خداوند، حجابى است بین او و آنها، دورى و جدائى او از بندگانش، مکانى و مادّى نیست بلکه تفاوت وجودى اوست با نحوه وجود آنها، و آغاز داشتن خلقت مخلوقات، دلیلى است براى ایشان بر اینکه خدا آغاز و ابتداء ندارد، چون هر چیز که آغاز و ابتداء داشته باشد، نمىتواند آغازگر چیز دیگرى باشد، و نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دلیلى است بر اینکه در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد، زیرا آلات و ادوات شاهد عجز و فقر صاحب آنهاست، نامهاى او محض عبارت و تعبیر است، و افعال و کردار او مجرّد تفهّمى است، ذات او حقیقت است و کنهش؛ جدایى او از خلق و بقاى او حدّ و مرز سایر پدیدهها است، هر کس بخواهد اوصاف خدا را دریابد، او را نشناخته، و هر کس بخواهد با فکر خود بر او احاطه پیدا کند در واقع از او گذشته و او را پشت سر نهاده و بر چیز دیگرى احاطه پیدا کرده، و هر کس بخواهد کنه او را دریابد به خطا رفته. (1) هر کس بگوید: چگونه است؟ او را تشبیه نموده، و هر که بگوید: چرا و از چه راهى موجود شده؟ در واقع براى او علّت تصوّر کرده است، و هر که بگوید: از چه موقع بوده است؟ براى او وقت و زمان تصوّر کرده، و هر که بگوید: در کجا قرار دارد؟ براى او جا و مکان خیال کرده، و هر که بگوید: حدّش تا کجاست؟ براى او نهایتى فرض کرده، و هر که بگوید: تا چه زمانى خواهد بود؟ براى او غایت و انتهایى قرار داده، و هر که چنین کند بین او و سایر موجودات حدّ مشترک قرار داده، و هر کس بین او و مخلوقاتش حدّ مشترک قرار دهد براى او اجزاء و ابعاض پنداشته، و هر کس او را داراى اجزاء تصوّر کند او را وصف نموده، و هر که او را وصف نماید، در مورد خداوند به خطا رفته و کارش به الحاد و کفر مىانجامد.
و خداوند با تغییر یافتن مخلوقین، تغییرى نمىکند، کما اینکه با حدّ و حدود مخلوقین محدود نمىشود، «أحد» است ولى نه به عنوان عدد، ظاهر و آشکار است ولى نه به این صورت که قابل لمس باشد، آشکار است ولى نه به این معنى که دیده شود، باطن و پنهان است ولى نه اینکه از مخلوقات غائب باشد، دور است ولى نه از نظر مسافت، نزدیک است ولى نه از جهت مکانى، لطیف است ولى نه از نظر جسم، موجود است ولى نه بعد از عدم، فاعل است و کار انجام مىدهد ولى نه از روى اجبار، بلکه با اختیار تامّ، مىسنجد و تصمیم مىگیرد ولى نه با نیروى فکر، تدبیر مىکند ولى نه با حرکت، اراده مىکند ولى نه با آهنگ، مشیّت و اراده دارد ولى نه با عزم و تصمیم، درک مىکند ولى نه با آلت و وسیله حسّ، مىشنود و مىبیند ولى نه با گوش و چشم و یا وسیله دیگر. (1) زمان و مکان ندارد، چرت و پینکى و خواب او را فرا نمىگیرد، صفات گوناگون او را محدود نمىسازد، آلات و ادوات نیز او را مقیّد و محدود نمىکند، او قبل از زمان بوده و قبل از عدم وجود داشته، و ازلیّت او از هر آغاز و ابتدائى فراتر بوده و از خلقت حواسّ توسّط او معلوم مىشود که خود فاقد این حواسّ است، و از ایجاد عناصر معلوم مىشود که عنصر ندارد، و از آنچه که بین اشیاء ضدّیّت برقرار کرده دانسته مىشود که خود، ضدّ ندارد، و با ایجاد مقارنه و هماهنگى بین امور، دانسته مىشود که قرین و هماورد ندارد، بین نور و ظلمت، آشکارى و گنگى، خشکى و ترى و سرما و گرما ضدّیّت برقرار کرده، امور نامساعد و دور از هم آنها را به دور هم جمع کرده، و امور نزدیک را از هم جدا نموده، و پراکندگى اینها و اجتماع آنها؛ دلیلى است بر وجود پراکندهکننده و گرد آوردندهاشان،
(1) و این همان فرمایش خداوند عزّ و جلّ است که فرموده: «و از هر چیزى دو گونه آفریدیم، باشد که یاد کنید و پند گیرید- ذاریات: 49»، بین هر قبل و بعدى در این مخلوق جدایى و فرق افکند تا همه بدانند او خود، قبل و بعد ندارد، غرائز این موجودات نشان مىدهد که غریزه دهنده به آنان، خود غریزه ندارد، و تفاوت آنها دلیلى است بر اینکه تفاوت دهنده به آنان، نقصى ندارد و تفاوتى در ذاتش نیست، زماندار بودن آنان بیانکننده این واقعیّت است که زمان دهنده به آنان، فاقد زمان و فراتر از آن است، بعضى را از بعض دیگر پنهان کرده تا دانسته شود، غیر از آن مخلوقات، حجاب دیگرى بین او و آنها نیست.
آن زمان که مربوبى نبود، او ربّ بود، و آن زمان که مملوک و مخلوقى نبود، او مالک و مستولى بر همه چیز بود، و آن زمان که هیچ موجودى نبود تا معلوم واقع شود، او عالم بود، و آن زمانى که مخلوق در جهان نبود، او خالق بود، و نیز آن زمان که مسموعى وجود نداشت، معناى سمع (شنیدن) در مورد او صادق بود، این طور نیست که فقطّ از وقتى دست به خلقت و آفرینش زد، خالق محسوب شود، بلکه قبل از شروع به خلقت نیز، خالقیّت در مورد او مصداق داشته است.
چگونه مىتوان غیر از این را تصوّر کرد؟ حال آنکه ابتداء و آغازى ندارد و نمىتوان با کلمه «از» که ابتداء و آغاز را نشان مىدهد او را در برخى زمانها غائب فرض کرد، بلکه همیشه و در همه اوقات بوده است. و کلماتى همچون «قد» که معرّف نزدیکى زمان
مورد نظر به زمان دیگرى است نمىتواند نشان دهنده نزدیکى زمان او باشد، و کلماتى مانند «لعلّ» (به معنى شاید) که نشانگر احتمال و عدم قطعیّت است و در مورد مخلوق خبر از وجود مانع یا موانعى براى حصول کارى مىدهد در مورد او چنین مفهومى را نمىرساند بلکه امر و اراده خدا قطعىّ الحصول است. و کلمه «متى» (کى؟، چه زمان؟) اگر چه در مورد خدا بکار مىرود ولى نشان دهنده وقت معیّنى براى او نیست، و بکار بردن کلمه «زمان» در مورد او به این معنى نیست که خداوند مظروف است و در محدوده زمان قرار گرفته است. و نیز کاربرد کلمه «مع» (به معنى «با») در مورد او به این معنى نیست که خداوند با چیزى قرین و همراه است. ادوات، امثال خود را محدود مىسازد، و آلات، متناسب با امثال و نظائر خویش است، و اینها، نه در خداوند بلکه در سایر اشیاء مؤثّرند، ابتداء زمانى داشتن، باعث شده است که اشیاء و موجودات قدیم نباشند، و قرب زمانى داشتن، آنها را از ازلى بودن باز داشته، و فقدان بعضى از حالات و صفات، آنها را از کمال دور ساخته است، افتراق و جدائى آنها دلیل و نشانه وجود جداکننده آنهاست، تباین و تفاوت آنها نشانه وجود تفاوت دهنده آنهاست، خالق اشیاء، توسّط آنها، بر عقول آدمیان تجلّى کرده. و بوسیله آنها، از چشمها پنهان گردیده است، ملاک استدلال افکار در باره خداوند همین اشیاء و موجوداتند، در اشیاء تغییرات را قرار داده و دلیلشان بر اساس اشیاء است، اقرار به وحدانیّت خود را به سبب وجود این اشیاء به آنها الهام فرموده است. (1) تصدیق و اقرار به خداوند عزّ و جلّ توسّط عقول و اندیشه صورت مىپذیرد، و با اقرار و اعتراف به خداوند ایمان کامل مىگردد، تا معرفت نباشد دیانت کامل نمىشود،و تا اخلاص نباشد، معرفت و شناخت انجام نمىگیرد، و با اعتقاد به تشبیه، اخلاصى در بین نخواهد بود، و اگر کسى در مورد خداوند به صفاتى زائد بر ذات قائل شود تشبیه را نفى نکرده بلکه در واقع قائل به تشبیه شده است، هر چیزى که در مورد او امکان داشته باشد، در باره صانعش محال و ممتنع خواهد بود، (1) در مورد او حرکت و سکون وجود ندارد، چگونه امکان دارد، چیزى را که خود ایجاد کرده، در مورد خود او، مصداق یابد؟! یا آنچه را خودش آغاز کرده و به وجود آورده به سوى او بازگشته، و در مورد او مصداق پیدا کند؟ اگر چنین بود، نقص و کاستى و کمبود در ذاتش راه مىیافت و کنهش، از وحدت درآمده، داراى اجزاء مىشد، و ازلى بودن در موردش محال مىگردید و خالق؛ مثل مخلوق مىشد. اگر براى او پشت تصوّر شود، مقابل و روبرو نیز تصوّر مىشود، و اگر براى او تمام بودن فرض شود، نقصان هم فرض مىشود، کسى که، حدوث در بارهاش محال نیست، چگونه مىتواند ازلى باشد؟ یا کسى که ایجاد شدن در بارهاش محال نباشد چگونه مىتواند ایجادکننده اشیاء باشد؟ اگر چنین بود نشانه مخلوق و مصنوع بودن در او وجود مىداشت و خود آیه و نشانه مىشد نه اینکه موجودات دیگر آیه و نشانه براى او باشند.
قول محال که مخالف حقّ و حقیقت است حجّتى در بر ندارد، و سؤال در باره خدا، فاقد جواب است، و در غیر این صورت، خداوند تعظیم و احترام نشده است،و در عقیده به اینکه خداوند به کلّى با مخلوقین مباینت و غیریّت دارد، ظلم و افترائى نیست، موجود ازلىّ محال است که مرکّب باشد یا دوئیّت در او راه یابد، و آنچه آغازى ندارد، محال است مخلوق باشد، و آغاز و انجامى برایش تصور شود. معبودى نیست جز «اللَّه» که بزرگ و بلند مرتبه است، کسانى که خدا را با دیگر موجودات یکسان مىدانند، دروغ گفتهاند و به گمراهى و ضلالت بزرگى دچار گشتهاند و به آشکار زیان نمودهاند، و درود خدا بر محمّد و أهل بیت پاکش باد.
«احتجاج أبو الحسن على بن موسى الرضا علیهما السلام»«در توحید و عدل و جز آن دو بر مخالف و موافق و غریب و فامیل» .....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ