طنز اختراع بزرگ انسان
نیما طاهری
طنز
طنز یکی از گونههای ادبی و هنری تفکر انتقادی است. طنز سرشتی انتقادی دارد و به گفتهی چرنیشفسکی : طنز، آخرین مرحلهی تکامل نقد است. طنز، تصویر هنری ِ جمع تناقضها و تضادهای درونی و بیرونی انسان و جامعه در لحظه و تاریخی واحد، با بیان و لحنی نیشخند آفرین است. طنز پرداز نیک میداند که جمع تناقضها و تضادها درآن ِواحد در منطق صوری امری محال است، اما قلمرو طنز پرداز زندهگی اجتماعی است، قلمرویی که هر آن ِ واحد آن، جمع تناقضها و تضادهای درونی و بیرونی است. به ویژه در دورهی گذار از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهای دیگر، که تناقضها و تضادها چشمگیرتر و بی تناسبیها آشکارترمیشود؛ زمینه و زمانه برای خلق طنز، بیش از پیش فراهم میشود. زیرا هنگامی که زمانه دگرگون و نو میشود، هر چیز کهنهی جامانده در گذشته، مصیبت آفرین و نیشخند آفرین میشود. برای مثال در این هنگامه است که میبینیم یک باره در گرما گرم پیکار برای رهایی زن، آش نذری میپزند؛ و یا کسی که روزها غوطهور در دریایهای نور( بحارالانوار) علامه مجلسی است، گیریم که به قول هدایت: آب این دریاها از آب یک آفتابه هم زیادتر نباشد، شب هنگام سنجش خرد ناب کانت را شخم میزند. در نتیجه، نیشخند واکنش انسان هوشیار در برخورد با جمع تناقضها و تضادهای مصیبت آفرین است. به قول سنایی: جمع کرده است از پی خنده/ چرخ مشتی از این پراکنده
بر این اساس میتوان گفت، طنز، درک و خلق تصویر هنرمندانه و نقادانهی جهانی سراسر متناقض و متضاد، در قالبی نیشخند آمیزاست، بی آن که طنزپرداز، دمی کهنهگی و فنا را در ذات هر نوآمده، فراموش کند.
طنز، رهایی از منطق روزمرهگی است. طنز پرداز به منطق و ارزشهای حاکم بر زندهگی روزمره عادت نمیکند، زیرا آن کس که اسیر عادت و تکرار میشود، شاخکهای حساس خود را برای درک این جهان غیر عادی از دست میدهد. طنز پرداز میداند که کهن الگوها و عادات دیر پا، قدرت اغواگر عظیمی را حمل میکنند و زندهگی امروز ما را به گفتهی توماس مان از چاه گذشتهها اداره میکنند. طنز پرداز نیک میداند که مردم، قربانیان و شهیدان ِ منطق ِعادت و تکرار زندهگی روزمره هستند. در نتیجه طنز پرداز زمین بایر زندهگی روزمره را شخم میزند و با افشاندن بذر شک و تردید، تیشه به ریشهی درخت تناورعادت میزند و پایههای کاخ بی گزند بدیهیات و یقینیات را بلرزه درمیآورد. طنز پرداز، نقاب از چهرههای دروغین و ساختهگی برمیکشد، حجابهای خوش ساخت عادت، تسلیم، فرصتطلبی، بلاهت، بوقلمون صفتی و شبان- رمهگی را کنار میزند. بر این پایه، طنز آشکار کنندهی هراس و خفتی است که پشت نقاب دلیری و موقعیت سنجی پنهان شده است. طنز پرداز نه با کسی دشمنی شخصی دارد، و نه طنز خود را تا حد نقدی شخصی تقلیل میدهد. طنز پرداز بر دروغها، تزویرها، مصلحتها، پردهپوشیها و جنایتها و جراحتهای حاکم بر جامعه انگشت میگذارد. در نتیجه، طنز آشکار کنندهی ددمنشی است که پس نقاب اخلاق پنهان شده است. طنز پرداز، اینچنین داد ِخود از کِهتر و مِهتر میستاند.
طنز پرداز عیبها و مفاسد جامعهی خود را بزرگتر از آنچه هست، جلوه میدهد. این بزرگنمایی و اغراق لازمهی کار طنزپرداز است، زیرا به این وسیله مخاطب را به تأمل و چاره اندیشی وا میدارد. البته باید بزرگنمایی با ظرافت توأم باشد تا ذهن مخاطب متوجه مصنوعی بودن آن بشود. هم چنین نباید بزرگ نمایی به حدی برسد که تشابه موضوع با واقعیت مورد نظر از بین برود.
طنز و خنده
طنز اگرچه از حیث مضمون با نقد جدی پهلو به پهلو میزند، اما از حیث شیوهی بیانی بیشتر با فکاهه همخوانی دارد. در طنز به مصداق : چو حق تلخ است با شیرین زبانی/ حکایت سرکنم آنسان که دانی؛ صریحترین و تلخترین انتقادها در ظاهری خنده دار عرضه میشود. شاید یکی از دلایلی که سبب شده است، بیشتر مردم طنز و شوخی را همخوان و همسان بپندارند، تشابه ظاهری نتیجهی نهایی طنز و شوخی باشد، زیرا هر دوی این گونههای ادبی به انبساط خاطر مردم میانجامند و خندهآور هستند. اما کیست که نداند فرهنگ خندهآور مردمی، خالق دنیای بی پایان شکلها و جلوههای ناهمگون خنده بوده و خواهد بود. به گفتهی باختین : خنده همیشه سلاح آزادی در دست مردم بوده است. خنده ، انسان را از ترس از مقدسات، ممنوعیت های استبدادی، گذشته و قدرت که در طول هزاران سال در ذهن جای گرفتهاند، میرهاند. بر خلاف خنده، لحن جدی و رسمی، لحن سرکوبگر، ارعابگر و اسارت آور بوده و به تهدید و نیرنگ دست میزده و عبوس بوده است. البته نیشخند بر آمده از طنز، لحن جدی را نفی نمیکند، بل آن را پالوده و کامل میسازد. آن را از یکجانبهگی، جمود، تعصب ورزی، خشک اندیشی، ترس، پندآموزی، ساده اندیشی، اوهام و از خشکی ابلهانه میپالاید. نیشخند، جدیت را از انجماد و جدا شدن از کلیت تمام نشدهی زندهگی ِ روزمره باز میدارد. ارسطو بر این باور بود که : از میان موجودات زنده، انسان یگانه موجودی است که میتواند بخندد. به عبارت دیگر به باور ارسطو خنده، برترین امتیاز معنوی انسان و دور از دسترس دیگر آفریدهها است. کییرکهگور میگوید : تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها که چشمانم بازتر شد و حقیقت را دیدم... به خنده افتادم... و هنوز همچنان میخندم. اگر کییرکه گوردر تجربهی شخصی خود بر پیوند حقیقت و خنده انگشت مینهد، مولوی از نقش عشق در کشف شکل دگر خندیدن اینگونه سخن میگوید : گرچه من خود زعدم، دلخوش و خندان زادم/ عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن/ به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند/ کارخامان بود از فتح و ظفر خندیدن.
در طنز، این اشکال خنده را میتوانیم ببینیم : نیشخند، زهرخند، خندهی تلخ، خندهی شیرین، خندهی پوشیده، خندهی دوپهلو، خندهی کنایه آمیز، خندهی شاد، خندهی غم انگیز، خندهی اشک آمیز، خندهی مرگ آور، و... طنزپرداز در پنبه زدن از فرادستان خندهی تلخ را به کار میگیرد و در انتقاد از فرودستان خندهی شیرین را. در طنز نیش وجود دارد و در فکاهه نوش. طنز نیشخند است و فکاهه نوشخند.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ