سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خردها، پیشوایان اندیشه ها و اندیشه ها، پیشوایان دلها و دلها، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اندام اند . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 91 شهریور 21 , ساعت 10:0 صبح

زندگی‌نامه کانت: 

کانت در سال 1724 در شهر کونیگسبرگ از بلاد پروس متولد شد، اگر مسافرت او را به یک ده مجاور برای تعلیم کنار بگذاریم، این آموزگار آرام و کوچک که اینهمه به مطالعه جغرافیا و وضع مادی اقوام دوردست اظهار شوق می‌کرد، از مولد خود قدمی فراتر نگذاشت. او از خانواده فقیری بود که چند صد سال پیش از تولد وی از اسکاتلند آمده بودند. مادر او از فرقه پیتیست بود، این فرقه مذهبی مانند متودیست انگلیسی اسرار داشت که اصول و فروع دیانت باید بشدت و دقت تمام اجرا گردد. فیلسوف ما از بام تا شام در مذهب غوطه‌ور بود و این امر از یک طرف عکس‌العملی ایجاد کرد که وی سنین کمال از رفتن به کلیسا خودداری نمود و از سوی دیگر اثر مبهم این پابستگی شدید آلمانی به مذهب تا آخر در او باقی ماند و هرچه به پیری نزدیک می‌شد میل شدیدی در خود احساس می‌کرد که خود و مردم دیگر اصول و مبانی ایمانی را که مادرش عمیقا به وی تلقین کرده بود حفظ کنند.

ولی جوانی که در عصر فردریک و ولتر زندگی می‌کرد نمی‌توانست خود را از جریان شک و تردید عصر خویش برکنار سازد. کانت تحت تاثیر کسانی بود که می‌خواست عقاید آنان را رد و باطل سازد و شاید و بیشتر از همه دشمن سازگار او، هیوم، در وی تاثیر داشت. در آینده درباره این پدیده قابل توجه سخن خواهیم گفت که چگونه این فیلسوف بالاخره از تعصب و محافظه کاری دوران کهولت خود دست برداشت و به آزادی‌خواهی مردانه‌ای قدم نهاد، تا آنجا که اگر شهرت و پیری او نمی‌بود ممکن بود که به شهادتش منجر شود. حتی در عین دوره برگشت به دینش، با تکرار حیرت‌آوری صدای کانت دیگری را می‌شویم که تقریبا شبیه ولتر است. به عقیده شوپنهاور «این یکی از محسنات عصر فردریک کبیر بود که شخص مثل کانت توانست به ظهور رسد و به طبع کتاب «نقد عقل محض» جرئت ورزد. بندرت می‌توان استاد دانشگاهی را که از دولت مزد می‌گیرد پیدا کرد که تحت حکومتی به چنین اقدامی جرئت کند. در دوره جانشین مستقیم این پادشاه بزرگ کانت مجبور شد که قول دهد دیگر کتابی را منتشر نسازد.» برای تقدیر از چنین آزادی بود که کانت کتاب «نقد» را به تستلیتس وزیر تعلیمات روشنفکر و روشن‌بین فردریک اهدا کرد.

در 1755کانت دانشیار دانشگاه کونیگسبرگ شد. پانزده سال در این شغل حقیر باقی بود؛ دو دفعه تقاضای استادی کرد و هر دو دفعه رد شد. بالاخره، در 1770، به مقام استادی منطق و فلسفه مابعد الطبیعی نایل آمد. پس از چند سال آزمایش در آموز گاری کتابی در علم تربیت نوشت؛ خود او درباره این کتاب می‌گفت که آن شامل بسیاری از اصول عالی است که هیچ کدام را خود او به کار نبسته است. با اینهمه در آموزگاری بهتر از نویسندگی بود و دو نسل دانشجو همواره او را دوست می‌داشتند. یکی از اصول عملی وی آن بود که به شاگردانی که دارای قوه متوسط بودند بیشتر می‌پرداخت و می‌گفت تعلیم کودکان رنج بیهوده بردن است و تیزهوشان گلیم خود را می‌توانند از آب به دربرند.

هیچکس انتظار نداشت که او جهانی را ابداع طریقه نوی در فلسفه مابعد الطبیعه، به حیرت اندازد. بالاترین هنری که از این استاد متواضع و فروتن انتظار می‌رفت که فقط فردی را دچار حیرت و شگفتی سازد. خود او نیز انتظاری نداشت؛ در چهل و دو سالگی چنین نوشت:«از اینکه دوستدار فلسفه مابعد الطبیعه هستم خوشوقتم؛ ولی محبوب من درباره من هنوز روش موافقی اظهار نکرده است.» در آن روزها از «گرداب بی پایان مابعد الطبیعه» سخن می‌گفت و آن را «یک بحر ظلمانی» می‌دانست که «نه کرانه‌ای دارد و نه در آن روشنی پدیدار است» و به همین جهت توفانهای فلسفی بسیار ایجاد کرده است. او حتی به حکمایی که سرگرم مابعد الطبیعه بودند حمله می‌کرد و می‌گفت آنها در برجهایی از امور نظری مسکن گزیده‌اند «جایی که معمولا همیشه در معرض باد است.» او هرگز پیش‌بینی نمی‌کرد که خود او بزرگترین توفانهای فلسفی را ایجاد خواهد کرد.

در طی این سالها آرام نظر او بیشتر به طبیعت معطوف بود تا به مابعد الطبیعت. درباره سیارات، زلزله، آتش، باد، اثیر، آتشفشان، جغرافیا، علم زندگی مادی اقوام، و صدها امور مشابه آن که معمولا تماسی با فلسفه مابعد الطبیعه ندارد مطالبی می‌نوشت، در کتاب «نظریه درباره افلاک» (1755) نظریه‌ای شبیه فرضیه سحابی لاپلاس اظهار می‌داشت و می‌خواست حرکت و بسط ستارگان را با اصول مکانیک تشریح کند. به عقیده کانت تمام سیارگان یا مسکون بوده‌اند و یا خواهند بود و آنهایی که فاصله‌اش از خورشید بیشتر است چون دوران نموشان طویلتر می‌باشد، شاید انواع موجودات با هوششان از آن کره زمین عالیتر باشد. در کتاب «انسانی‌شناسی» (که در سال 1798 از دروسی که وقتی گفته بود جمع شده و به طبع رسیده است) امکان اینکه اصل انسان حیوان اصل انسان حیوان بوده به وسیله کانت تلقین می‌شود. کانت استدلال می‌کند که اگر در ادواری که انسان هنوز از حیوانات درنده در بیم و اضطراب می‌زیست کودک در هنگام تولد مثل امروز با قدرت تمام ناله و فریاد می‌کرد، از طرف درندگان به زودی محل او کشف می‌شد و طعمه آنان می‌گشت، بنابراین، به احتمال قوی، انسان در ابتدای حال از آنچه امروز تحت تاثیر تمدن بدان رسیده است، تفاوت بسیار داشته است. سپس کانت به مهارت تمام به سخن خود ادامه می‌دهد:«اینکه طبیعت چگونه چنین پیشرفتی به وجود آورد و چه عللی او را براین کار واداشت هنوز بر ما مجهول است. این ملاحظه ما را به راههای دور می‌کشاند و این فکر را القا می‌کند که آیا تاریخ عصر ما با یک انقلاب طبیعی بزرگ به یک دوره سومی مبدل نخواهد شد؟ دوره‌ای که در آن اعضای حرکت و لمس و گفتار یک اوران‌اوتان و یا یک شمپانزه به قالب و کالبد انسان تبدیل خواهد گشت و یک عضو مرکزی در آن برای قوه مدرکه به وجود خواهد آمد و بتدریج تحت راهنمایی موسسات اجتماعی به پیشرفت خود ادامه خواهد داد.» آیا کانت بدین ترتیب خواسته است از راه احتیاط و به طور غیر مستقیم بیان کند که اصل انسان فعلی حیوان بوده است؟

فلسفه کانت:

ایمانوئل کانت در فرهنگ بشری - نه فقط در چهارچوب فرهنگ اروپایی مانند فرزانگان هفت‌گانه یونان باستان، و مانند سقراط و افلاطون و نیز مانند باروخ بندیکتوس ده اسپینوزا در شمار معلمان مسلم اخلاق است.این تعریف او معروف است:

"فرمودمان فریزی فقط امر واحد است و آن هم این است؛ فقط بر پایه آن مبدا حکمتی عمل کن، که بدان وسیله هم هنگام بتوانی خواستن، که آن مبدا به یک قانون کلی بدل گردد."

اگر فلسفه را به دو جریان عمده گرم و سرد بخش بندی کنیم:

جریان گرم: مینوشناسه [ایدئولوژیک]،

جامعه شناسه [سوسیولوژیک]

 متحرک و پویا [دینامیک] و گنجانیده‌نگر، مظروف‌نگر.

جریان سرد: سنجشگر [کرتیک]،

 آهنجیده [آبسترده]،

 منطقی ـ ریاضی [لوژیکو ـ ماتماتیک] و صورت نگر، ظرف نگر.

جریان گرم با تصور حرکت و تکوین و آغاز و انجام همراه است، و جریان سرد، با تصور نظاره وآناکاوی[تجزیه و تحلیل] و سنجش بی‌طرفانه.

شاید در اینجا مهمترین نکته این باشد که برای مطالعه فلسفه گرم، دانستن منطق صوری (چه قدیم، چه جدید) لازم نیست، ولی برای مطالعه فلسفه سرد، دانستن منطق صوری ضروری احساس می‌شود.

جریان گرم، دارای جنبه ادبی است و جریان سرد، دارای جنبه علمی و دانشی. البته نمی‌توان همه فیلسوفان را در این بخش بندی وارد ساخت، با این حال می‌توان چند نام معروف را چونان تحقق نسبی این دو مفهوم یاد کرد:

افلاطون، قدیس آوگوسیننوس، هگل در جریان گرم و ارسطو، قدیس توماس آکوئیناس، ایمانوئل کانت و لودویگ ویتگنشتاین در جریان سرد قرار دارند.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ