سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان و دانش، برادران همزادند و دو رفیق اند که از هم جدا نمی شوند . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 90 دی 28 , ساعت 10:50 عصر

 

حکایتی ازعابد بنی اسرائیل

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند. عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد ,مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را
 بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است؛ عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم , پس برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟ عابد گفت:تا آن درخت برکنم؛ گفت دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند , در جنگ آمدند. ابلیس عابد را چون گنجشکی در دست, بیفکند! عابد گفت: دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟
ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مُسَخَر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی
                                                   منبع:کیمیای سعادت امام محمد غزالی


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ