اصول یادگیری مبتنی بر مغز و وظایف معلم
اصولی که از پژوهشهای مربوط به مغز، برای یادگیری اثرگذار استخراج شدهاند. این اصول را دو نفر از مربیان و پژوهشگران مغز به نامهای ریگیت کانی و جیوفری کانی تدوین کرده و پیشنهاد دادهاند ، همراه با توصیههایی برای معلمان به شرح زیر معرفی میشوند:
1. مغز پردازشگری است که میتواند چند نوع اطلاعات را همزمان و موازی با هم پردازش کند.
افکار، عواطف و تصویرسازیهای ذهنی به صورت همزمان و در تعامل با هم در نظامی کامل با تغییر اطلاعات در محیط به کنش و واکنش میپردازند.
وظیفه معلم
معلم باید از راهکارها و فنون گوناگون برای فعال کردن مغز دانشآموز کمک بگیرد. تدریس خوب یا اثربخش، تدریسی است که بتواند تجربههای یادگیرنده را هماهنگ سازد و از این طریق، بخشهای مختلف مغز را به فعالیت وادارد.
2. یادگیری، مستلزم درگیر شدن فیزیولوژیک مغز است.
یادگیری یک امر طبیعی مانند تنفس است. در راه یادگیری هم مانند تنفس، موانعی وجود دارد و عواملی هستند که میتوانند به بهینهسازی آن کمک کنند. فشار روانی و ترس، به گونهای متفاوت از صلح، آرامش، خوشحالی یا چالش و خستگی بر مغز اثر میگذارند.
وظیفه معلم
هر چیزی که بر کارکرد فیزیولوژیک بدن انسان اثر بگذارد، ظرفیت یادگیری او را متأثر میسازد. مدیریت فشار روانی، تغذیه، ورزش و استراحت اثر مستقیمی بر فرایند یادگیری دارند. برای مثال، هر دانشآموزی باید در روز شش تا هشت لیوان آب بخورد تا تعادل هیدورلیتی مغز او حفظ شود.
زنگ آغاز به کار مدرسه هم عامل مهمی در فرایند یادگیری دانشآموزان است. نوجوانانی که مشکل خواب شبانه دارند و به استراحت کافی نمیپردازند، صبح زود بیدار شدن از خواب و حضور در مدرسه در ساعت 7 یا 8 صبح برایشان دشوار است. معلم باید با آگاهی از این اوقعیتها، روش تدریس مناسبی را برای یاددهی- یادگیری انتخاب کند و با مدیریت مناسبی، مطالب درسی را به دانشآموزان عرضه کند.
3. جستوجوی معنا فطری است.
جست و جوی معنا، ضامن حفظ بقاست و بنیانی برای فعالیت مغز انسان به حساب میآید. مغز در عین حال که موارد آشنا را ثبت میکند، به صورت همزمان برای پاسخ به محرکهای جدید هم میکوشد. جستوجوی معنا هرگز متوقف نمیشود، فقط میتوان آن را منظمتر و متمرکزتر کرد.
وظیفه معلم
نیاز است برای یادگیری، محیطی ملموس، آشنا و پایدار تدارک دیده شود.
درسها باید معنادار و مهیج باشند و به یادگیرنده در انتخابهایش آزادی عمل بدهند. بدین ترتیب، بسیاری از روشهای تدریسی که برای دانشآموزان ممتاز به کار برده میشوند. برای دانشآموزان دیگر نیز قابل استفادهاند.
4. جستوجوی معنا از طریق «الگوسازی/الگویابی» رخ میدهد.
الگوسازی به سازماندهی معنادار و مقولهبندی اطلاعات اطلاق میشود. مغز از نظر ساختاری برای دریافت اطلاعات و تولید الگو طراحی شده است و در برابر الگوهای فاقد معنا مقاومت نشان میدهد. الگوی «فاقد معنا»، اطلاعاتی از هم گسیخته و غیرمرتبط با دادههایی است که دانشآموز درصدد معنادار ساختن آنهاست.
وظیفه معلم
یادگیرندگان، در همه حال به الگوسازی، دریافت اطلاعات و تولید معنا میپردازند. تصویر سازی ذهنی، حل مسأله و تفکر انتقادی از شیوههای الگوسازی هستند. اثربخشی تدریس در گرو آن است که یادگیرنده بتواند دست به معناسازی بزند و الگوهای مشخصی پدید آورد. درهم تنیدن برنامه درسی و رویکردهای زندگی محور از زمینههایی هستند که امکان معناسازی و الگویابی را به وجود میآورند.
5. هیجانات نقشی تعیین کننده در الگوسازی دارند.
آنچه میآموزیم به سادگی رخ نمیدهد. یادگیریهای هرکس، به وسیله هیجانات، زمینههای ذهنی/ انتظارات شکل یافته، سمت گیریهای شخصی، پیشداوریها، میزان اعتماد به نفس، و نیاز به تعامل اجتماعی تحت تأثیر قرار میگیرند و سازمان مییابند. هیجانات و افکار یکدیگر را شکل میدهند و قابل تفکیک هم نیستند.
وظیفه معلم
نیاز است، معلم نگرشها و احساسات یادگیرندگان رادرک کند، به ویژه نگرشهایی که با یادگیریهای آینده او ارتباط دارند. برداشت دانشآموزان از کمکی که میتوانند از معلم و سایر افراد دخیل در آموزش دریافت کنند، تأثیر زیادی در یادگیری آنها دارد. چنین ارتباطاتی مبین میزان حمایتی است که یادگیرنده میتواند از معلم یا مدیر و سایرین دریافت کند.
6. پردازشهای مغزی، هم جزیی و هم کلی هستند.
شواهدی در دست است که نشان از تفاوت معنادار فعالیت دو نمیکره چپ و راست مغز دارند. در عین حال، در یک شخص سالم، هر دو نیمکره مغزی براساس تجربههای روزانه به تعامل با هم میپردازند. ایده دو قسمتی یا دو نیمکرهای بودن مغز پیام مهمی برای معلمان دربردارد. آنان باید هم اطلاعات را به اجزای معنیداری تفکیک کنند و هم زمینه را برای درک و دریافت کلی از اطلاعات آماده سازند.
وظیفه معلم
تدریس مطلوب، زمینه دریافت دانش و پرورش مهارتها را در سیری تدریجی فراهم میآورد. از آن جا که یادگیری ماهیتی رشدنگر وانباشتی دارد، محتوای برنامه درسی باید با توالی مناسب و همراه با ارتباطات میان رشتهای تنظیم و ارائه گردد.
7. یادگیری مستلزم توجه تأکیدی و ادراک پیرامونی است.
مغز اطلاعاتی را که با آنها ارتباط و درگیری مستقیم دارد، جذب میکند و به اطلاعات خارج از حوزه توجهاش نیز حساس است. این بدان معناست که مغز به زمینهای حسی که تدریس و ارتباطات در آن رخ میدهند واکنش بیشتری نشان میدهد.
وظیفه معلم
همه جنبههای محیط آموزشی حائز اهمیت فراوان هستند. برای مثال، تشکیل و برگزاری نمایشگاههای هنری در ذائقه یادگیری تغییر ایجاد میکند و موسیقی ابزاری است که سطح یادگیری را ارتقا میدهد. معلمان نیاز دارند در دانشآموزان علاقه و اشتیاق ایجاد کنند. چنین نیازی از طریق: الگوسازی، ایجاد ارتباطات غیررسمی، ارزشگذاری بر احساسات و باورها و اموری مانند آنها برآورده میشود. نتیجه این که هر جنبه از زندگی، نظیر: جامعه، خانواده و فناوری بر یادگیری دانشآموز اثر میگذارد.
8. یادگیری در برگیرنده فرایندهای آگاهانه و ناآگاهانه است.
بسیاری از یادگیرها در افراد، ناخودآگاه در سطح خاصی از هوشیاری صورت میگیرند. انسان بیش از آنکه آگاهانه به درک و فهم بپردازد، ناخودآگاه یاد میگیرد. تجربههای آگاهانه یا ناخودآگاه هرکس، به مثابه بخشی از پیش دانستههای اوست.
وظیفه معلم
درک و فهم انسان آنی رخ نمیدهد، بلکه در طول زمان شکل میگیرد. زمان برای پردازش، تأمل و فراشناخت از عناصر حیاتی یک محیط یادگیری اثرگذار است. بسیاری از تلاشهای صرف شده برای تدریس و مطالعه، از آن رو به هدر میروند که زمان مناسب برای پردازش اطلاعات دریافتی و تأمل روی آنها را در اختیار دانشآموز نمیگذارند.
9. انسان از دونوع حافظه برخوردار است:
حافظه فضایی یا طبیعی و حافظهای که جایگاه یادگیریهای طوطیوار است
هر انسانی دارای یک حافظه طبیعی یا فضایی است که نیازی به تمرین ذهنی ندارد و امکان «بازخوانی سریع» را فراهم میآورد. این نوع حافظه همیشه فعال، خستگی ناپذیر و برانگیخته است و از امور و رخدادهای تازه استقبال میکند. آنچه از طریق این حافظه دوگانه سازماندهی میشود، به صورتهای متفاوتی ذخیره میگردد.
وظیفه معلم
به یاد سپاری گاه بسیار مهم و سودمند است، نظیر به یادسپردن جدول ضرب. تدریس معطوف به یادسپاری، یادگیری را تسهیل نمیکند و به احتمال زیاد با درک و فهم اطلاعات آتی تداخل مییابد. معلمان با نادیده گرفتن دنیای شخصی یادگیرنده، و از یاد بردن تفاوت در سبکهای یادگیری دانشآموزان، مانع کارکرد بهینه مغز آنان میشوند.
10. درک و فهم و یادسپاری مطلوب زمانی اتفاق میافتد که دانستهها و مهارتها به حافظه طبیعی و فضایی راه یابند.
ما زبان ملی یا مادری خود را از طریق تجربههای تعاملی چندگانه در زمینه دستور زبان و واژگان میآموزیم. این یادگیری از طریق فرایندهای درونی و تعامل اجتماعی قوام مییابد و نمونهای از انتقال یک مورد خاص یادگیری، فراگیری زبان مادری از طریق تجربههای معمول زندگی است. هرگونه آموزشی از راه انتقال دانستهها و مهارتها به حافظه طبیعی یا حافظه فضایی قابل ارتقاست.
وظیفه معلم
نیاز است معلمان برای ایجاد ارتباط بین «دانستهها و مهارتها» و «حافظه طبیعی»، فعالیتهای آموزشی متنوعی مرتبط با امور جاری زندگی تدارک ببینند. فعالیتهای نظیر: نمایشهای کلاسی، واحدهای کار، بازدیدهای میدانی، تجربههای دیداری، و بازخوانی داستانها. دستور زبان را میتوان از طریق داستانها و نوشتهها آموخت.
11. یادگیری از راه ایجاد چالش ارتقا مییابد و با تهدید و هراس بیثمر میماند.
مغز، آنگاه که یادگیرنده خطر را میپذیرد و با آن روبهرو میشود، ارتباطهای زیادی برقراری میکند. ارتباطات بین نرونی مغز، هنگامی که محیط تهدید کنندهای وجود دارد، متوقف میشوند یا به شدت کاهش مییابند.
وظیفه معلم
به وجود آوردن محیطی امن برای تفکر و در عین حال ایجاد آمادگی روبهرو شدن با خطر در یادگیرندگان برای یادگیری بیشتر حائز اهمیت است. ترس از شکست و ترس از گرفتن نمره کم در آزمونها، بیش از آن که محرک یادگیری باشد، مانعی برای یادگیری است.
12. مغز هرکسی به صورت منحصر به فردی سازمان یافته است.
همه انسانها دستگاه مغزی مشابهی دارند، ولی هرکس از جنبههای وراثتی خاص و پیش دانستههای متفاوتی برخوردار است و در محیطهای متفاوتی پرورش یافته است. هر اندازه بیشتر بیاموزیم، بر یکه بودن و منحصر به فرد بودنمان افزوده میشود.
وظیفه معلم
یادگیرندگان متفاوت از یکدیگرند. بنابراین باید آنان را با توجه به تفاوتهای فردیشان آموزش داد و اجازه داد دست به انتخابهای خاص خود بزنند. همچنین باید آنان را آزاد گذاشت که جهان را براساس ملاکهای ذهنی ویژه خود درک و فهم کنند. خلاصه آن که، آموزش و پرورش نیاز به تسهیل کارکرد بهینه مغز دارد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ